تا حرف دلت را میزنی، دیگر حرف دلت نیست!
|
عبدالغنی میگوید : تراجدی این جوان ، مرا به یاد تراجدی مکبث شیخ زبیر می اندازد ...
- مکبث شیخ زبیر؟ شکسپیر منظورتان است ؟
- نه ! این یکی را درست گفتم . همان شیخ زبیر درست است .
- شکسپیر شاعر معروف انگلیسی ، نویسنده مکبث و ...
- خودتان هم میگویید ، مشهور ... مشهور به شکسپیر شده است اما اصالتا همان شیخ زبیر درست است . از شما انتظار بیشتری داشتم دکتر ! شما که مثل عجم ها نیستید . اهل فضل هستید . بایستی میدانستید . شیخ اصالتا عرب بوده است . در جنگ های صلیبی به اسارت گرفته می شود ، اصلا نگاه کنید رومعو و جولیعت چه اندازه به وامق و عذرا و به لیلی و مجنون نزدیک است .
خشی می گوید :
میدانید من اصلا نشنالیست نیستم . تعصبی هم ندارم اما لیلی و مجنون که دیگر ربطی به عرب ها ندارد . لیلی و مجنون نوشته نظامی است ...
- خوب! نظامی عرب بوده است !
- نظامی اسمش نظامی گنجوی است ... اصلا عرب گاف ندارد که! گنجوی یعنی متولد گنجه بوده است...
- میگویی نظامی در گنجه به دنیا آمده ... احسنت، در گنجه به دنیا آمده درست ، اما گنجه کجا بوده ؟ آن گنجه در خانه یکی از ما اعراب بوده است !
همه می خندند و احسنت احسنت می گویند! خشی هم می خندد و بعدتر وقتی ماجرا را برای ساکنان کاندومینیوم شماره بیست تعریف می کند، میان دار می گوید :
با این که عرب گاف ندارد ، اما این حاج عبدالغنی جزو تاپ تن گاگول های عالم است! یک سور زده است به ملا نصرالدین!
هر وقت فصل 5 بیوتن را میخوانم . فصل "زبان " را ، و هروقت از بحث های مسخره خشی با ارمیا اعصابم به هم میریزد ،به لنی (شخصیت اصلی داستان خداحافظ گری کوپر ) حق می دهم که به محض اینکه دوستان خارجی اسکی بازش در کلبه کوهستانی ، اندکی به زبان انگلیسی مسلط می شدند ، از آنها فاصله می گرفت .
لنی راست می گفت : حجاب زبان وقتی کشیده می شود که دو نفر به یک زبان صحبت می کنند . آنوقت امکان تفاهم آنها به کلی از بین می رود !ارمیا می گوید : زبان ، همه آن چیزی است که ما داریم تا با عالم دربیفتیم ... !
آئینه ای نهاده خدا بین سینه ام
حس می کنم مزار تو را بین سینه ام
مانند آن خسی که به میقات پر کشید
قلبم به سوی مادر سادات پر کشید
(برقعی)